- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
شهسوار عشق چون آهنگ میدان میکند خاطر جمعی چو موی خود پریشان میکند اشک خونین میچکد از دیده بر دامان صبر هر زمان یاد از جوانان و عزیزان میکند بشنو از خیل فداکارش که یک عباس او عقل را در کشور جان مات و حیران میکند گاه دست خویش را در راه قرآن میدهد گاه وجان خویش را تسلیم جانان میکند موج زن شط و دلش خون و لبش پیش فرات از عطش خون بر دل لعل بدخشان میکند آب میخواهد خدایش آب کوثـر میدهـد دست میخواهد خدایش باغ رضوان میدهد از برای خـاطر بی دستی اش دست خـدا هر کجـا هر مشکـلی داریم آسان میکند ای طبـیب دردمنـدان دردمـنـدم دردمنـد درد میدانی چه با ما دردمنـدان میکـند خلق می دانند در دارالشفای قرب دوست دردها را بیـشتر عـباس درمـان میکند ما همه زار و نزاریم و توئی باب مـراد خـانـۀ امیـد ما را اشک ویـران میکـنـد میکند بنیاد هستی موج طوفان خیز اشک سیل اگر پی در پی آید آب طغیان میکند گر کسی حداد، از شهری بپرسد وصف شعر بیـشتر تعـریف از اشعـار کاشان میکند
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
تو شیـر شیـر خـداونـد اکـبری عباس! تو ذوالفـقار حسینی و حیـدری عباس! قسم به دیده و دستت که شد فدای حسین همیشه دیـده و دسـت بـرادری عباس! تو باب حاجت و بابالمراد و باب حسین تو از تمام شهیدان حق، سری عباس! عجب نه گر به تو زهرا پسر خطاب کند که در جلال، حسیـن مکـرری عباس! به دوش توست لوای حسین در صـف محشر پس از علی تو علمدار محشری عباس! تو دستیـار حسینـی، اگـرچه بـیدستـی تـو پـایدارتـرین دسـت داوری عـباس! حسین را نه فـقـط ظهر روز عـاشورا همیشه میر و عـلمدار لشکری عباس! به خون فرق سر و دست و صورتت سوگند تو شهر خون خداوند را دری عبـاس! روا بـوَد کـه بــه آب فـرات نـاز کـنی فرات چیست؟ تو فرزند کوثری عباس! هـزار مرتبـه"میثم" فـدای خاک رهت کـه تـو فــدایـیِ آلپـیــمـبـری عـبـاس!
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
ای دسـت تـو تـلاطـم امـواج آبهـا ای سـایـهات نبـود هـمه اضـرابها "فـهـمـیـدهاند جـاذبـۀ توست عـلّت" نشکستن غـرور زمین از شهابها پرواز میکنی و همه غبطه میخورند پـشت سـرت تـمامـی حـدّ نصابها در هرچه گفتهاند نظر میکنم تویی خارج از این شعور حساب و کتابها مشک پُر آب بر سر دستت گرفتهای در انــتــظـار آمــدن تــو ربــابهـا امّا چه زود صحنه به هم خورد و میشوند شـرمـنـدۀ زلال نـگـاه تـو ... آبها
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
تا نور قمر هست به سر، سایه سری هست هر جا که علم رفته به بالا، خبری هست هر جا که خط و خال و قد و قامت و ابروست دنبال سرش چشم و نگاه و نظری هست وقتی که تو را پور ابا الغـوث نوشتـند یعنی که برای دل زهـرا ثمری هست گـفـتند تو را کـاشف کـرب دل ارباب با بودن تو از غم و غصه اثری هست؟ تا پشت و پناهش تویی قامت نکند خم تا هست علمدار کنارش، کمری هست یک لحـظه کـنار تو دل خیمه نلـرزید عباس اگر هست، یـقـیـناً سپری هست
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
ذکـرت ای عباس مستم میکند مست چون جـام الـستم میکند گرچه اهل عـقل تکـفـیرم کنند عـشق، تاسـوعا پـرستم میکند درس تاسـوعا مواسات و ادب پس ادب در هر نشستم میکند درس عباس است درس بندگی طاعـتـت یکـتـا پرستم میکند روح اقـدام بـصیـرت سـاز تو آگـه از بـالا و پـسـتـم میکـنـد شیوۀ خـوب عـلـم بگـرفـتـنـت کـار را تـعـلـیـم دستـم میکـنـد بازهم میگـویم ای مـولای من نام زیـبـای تـو مـسـتـم میکـند سـاقـیـا جـان امـیـر المـومـنـین اکـفــیـانـی ای یــلِ اُمّ الـبـنـیـن ای حـریـمـت قــبـلـۀ اهـل وفـا صـاحـب آن بـارگـاه بـا صـفـا گوشه ای از آن حـرم جایم بده تـا بــمـانـم در شـبـســتـان وفـا دست ما را هم بدستانت بگـیر دور از تو، میشـویم اهـل جـفا زانچه از سلطان به سائل میرسد محرمم کن در عیان یا در خفا پا نهـادی جـای پـای رهـبـرت عـاشقانت هم مـریـدت از قـفـا گر تو را مولا بنفسی انت گفت زانکه تو بودی غـلام مصطفا ای غلام مصطفی روحی فداک درس هـا دادی به اُردوی وفــا سـاقـیـا جـان امـیـر المـومـنـین اکـفــیـانـی ای یــلِ اُمّ الـبـنـیـن
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
ای بسته به دست تو دل پیر و جوانها ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها تا عـطـر تو آمـد غـزلـم بـال در آورد آزاد شـد از قـیـد زمـانها و مـکـانها می رفت فرات از عطش عشق بمیرد بخشید نـگـاه تو به خـونش جـریـانها مست تو فقط خیمۀ بی آب نبوده است از دست تو مستند همه مرثیه خوانها مشک تو که افـتاد دل فـاطـمه لـرزید خاک همه عـالم به سر تیر و کـمانها این گوشه عمو آب شد، آن گوشه سکینه این بـیت چه بایـد بـکـند در غـم آنها ای هر چه امان نامه ببیـنید و بسوزید این دست رد اوست بر این گونه امانها
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
ای لشکر حق را سر و سردار اباالفضل وی دست علی در صف پیکار اباالفضل هم خون حسین بن عـلـی در تن پـاکـت هم روح تو در پـیـکـر ایـثـار اباالفضل ریحانۀ دو فـاطـمه و مـاه سه خـورشیـد آرام دل حــیــدر کـــرّار ابــاالــفــضـل مـانـنـد تـو در ارتـش اســلام کـه دیــده فـرمـانـده و سـقّـا و عـلـمـدار اباالفضل تو مـاه بـنـی هـاشمی و ما شب تاریک تو لالـۀ عـبـاسـی و مـا خـار اباالفـضل هم کـاشف کـرب پـسر فـاطـمـه هـستی هم خـیـل بنی فـاطـمه را یـار اباالفضل بر حاجت خود کرده صد وسی وسه نوبت هر خـسته دلی نام تو تکـرار اباالفضل در مصر ولایت شده بر یـوسف زهـرا تو مـشتـری و عـلـقـمه بـازار اباالفضل عشق و ادب و غیرت و ایثار و شهادت کـردنـد به آقـایـیات اقـرار ابـاالـفـضل تو رستهای از خویش و گرفتار حسینی خـلـقـنـد به عـشق تو گرفـتـار اباالفضل ما بهر تو گـریـان و زند زخـم تو خنده پیـوسته به شمـشیـر شـرربـار اباالفضل برخـیـز سکـیـنه به حـرم منتظر توست جامش به کف و اشک به رخسار اباالفضل از سـوز عطش آب شده طفـل سه ساله مگـذار بـگـریـد به حـرم زار اباالفضل تا آن که بـبـیـنـنـد بـه تـن دست نـداری یکلحظه سر از علقمه بردار اباالفضل مـگـذار رود زیـنب کـبـری به اسـیـری ای دست علی، دست برون آر اباالفضل کی گفته تن پاک تو در علقـمه تنهاست گـردیـده تو را فـاطـمـه زوّار اباالفضل خـون دل ما را که شده اشـک عـزایـت زهـرا و حـسیـنانـد خـریـدار اباالـفضل مـگـذار شود خـشک دمـی دیـدۀ "میثم" چشمی که بگریم به تو بسیار اباالفضل
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
ای ماه بنیهاشم عشق است شعاعت را در پَرتُو نور خویش دریاب جماعت را تـو عـبـد حـسـیـنی و ما بـنـدۀ درگـاهت هـنگـام عـطـا کردن بگـذار قـنـاعت را تو سَـرور و سلطانـی اربـاب سلیـمـانی در کوی تو آوردیم چون مور بضاعت را مستیم و تهـیدستیم کـشکول تهـی هستیم پس سائلِ محتاجـیم هر گونه مَتـاعت را ما تشنـۀ یک جـامیـم شایـستـۀ اکـرامـیم جامی بده ای ساقـی دریاب جماعـت را ما پـیـرو عـبـاسیـم بر نـام تو حـسّـاسیـم بـر دشـمـن تـو داریـم اعـلام بـرائت را فـرمـانـبـر مـولائـیـم جـانـبـاز تو آقـائـیم آمــادۀ اجــرائـیـم فــرمـان مُـطـاعـت را ای شیـر نرِ حـیـدر وی میـرِ یَـلِ لشگـر سرداریِ صِفّینت کافی است شجاعت را ای جام می باقی خون گریه مکن ساقی شک نیست که شرمنده کردی مِیِ طاعت را حق را تو ادا کردی بی دست چها کردی حـتـی سـپـه دشـمـن دیـدنــد دفـاعـت را چون مشکِ تو گریانیم با اشک تو بارانیم از تو ادب آمـوزیـم مَـردیم اطـاعـت را در شـأن تو ای آقـا فرمود چـنین زهـرا دستان علم گیرت کافی است شفاعت را
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
نـذر چشمان تو کردم، این دل بیادعا را گوشۀ چشمی به من کن، ای فضیلت را تو مولا یک غزل نذر دلم کن، یک تبسم نذر چشمم تا بگویم من برایت، یک « غزل لبخند » زیبا مثل باران بهاری، بوی رحمت میدهی تو با نوازشهای نم نم، میکنی گل را شکوفا چشمهای نازنینت، خانۀ خورشید و باران دستهای مهربانت، زادگـاه رود و دریا ساکنان هر دو گیتی، بر سر کوی تو جمعند با تـمام آفـریـنـش، آمـد و شـد داری آقـا! ذکر خیرت هست دائم، بر زبان آفرینش قـبـلـۀ اهـل زمیـنـی، مقـتـدای آسـمـانها آبروی آب ها را، روز عـاشـورا خریدی روز عـاشورا خـریدی، آبـروی آبها را مهربان، با مشک خالی، کربلا را آب دادی آب مینوشد ز مشکت، روح هفتاد و دو دریا فرصت پرواز خون شد، آسمان دست هایت شد ز خون دست هایت، باغ عاشورا شکوفا میدهد فردا شهادت، کـربلا با لالههایش چون شفق با لهجۀ خون، عشق را کردی تو معنا ای ظهور اسم اقدس، وارث روح مقدس! کاش میشد میسرودم، نور معصوم شما را یک معمای رشیدی، اسوهای اسطوره رنگی کشف اسرار کمالت، در توانم نیست مولا
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
نـفـس مـیکـشم در هـوای شما دلم روشن است از دعای شما من از چشمۀ عشق دارم وضو بود قــبـلـهام خـاک پـای شـمـا چه خوب آسمان را به زیر آورد هـوای خـوشِ کــربـلای شـمـا به گوش زمین نغمهای حس نشد دل انـگـیـز تر از صـدای شما خـدا در تراش جمالت گذاشت چه سنـگ تـمـامـی بـرای شما نـدارد دلــم گـوشـهای امـنـیـت بجـز خـلـوت روضههـای شما تو را دوست دارم خدا شاهد است دل عــاشـق مـن فــدای شــمــا هم انـدیشۀ ما ابالـفـضلی است و هم ریشۀ ما ابالفـضلی است ابـالفـضل گـفـتـم نـفـس وا شده کـویــر دلــم مـثـل دریـــا شـده زمین خورده بودم به دست هوس به یک یا ابالفضل دل پـا شـده جنون آمد و دست دل را گرفت جـهـان با ابالـفـضل زیـبـا شده دل از نــوکــری درِ خـانـهاش به هر جـا رسیدست و آقا شده به آرامـش چـشـم هـایش قـسـم که چـشـمـان او قـبـلـۀ مـا شده به اعـجـاز نـام ابـالـفـضلیاش گـرههـای دنــیــایــیـم وا شــده هم انـدیـشۀ ما ابالفـضلی است و هم ریشۀ ما ابالفـضلی است
: امتیاز
|
شهادت قاسم بن الحسن علیه السلام
بین میدان قـاسم است یا مـاه تابان آمده؟ سیـزده سـاله تـریـن پـیـرِ جـوانـان آمـده آن قدَر شوق پریدن در دلش دارد که او بند کـفـشـش را نبسته سـوی میـدان آمده
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت قاسم
ای گـل ریحـان بُـستـان حـسن قاسمی و روح و ریحان حسن سرو، مات از قامت دلجوی تو ماه، حـیران شد ز ماه روی تو روی تـو آئـیـنـۀ حُـسن حَـسـن لالـۀ زیـبــای آن زیـبـا چــمـن نوجـوانی و به پـیران رهبری رهـبـری آزاده و روشـنگـری ای دلت پُر زآب و تاب معرفت تـشنـگـان را داده آب معـرفت تا چـراغ عـاشـقـی افـروخـتـی عشق بازان را تو عشق آموختی ای ز نور کبریا روشن ضمیر سینهات روشن شد از مهری منیر ای به روز امتحـان مرد عمل وی شهادت را تو احلی من عسل تاشهادت را تو کردی انتخـاب ماند حسرت بر دل از لعل تو آب ای لبِ خشک تو رشک سلسبیل آفرین گـفته به رزمت جبرئیل ای زصهبای شهادت مست مست وی پدر را داده در طفلی ز دست از وصال روی تو خـون خـدا یـاد می کرد از جـمـال مجـتبی ای حسین ومجتبی را نور عین تا شنـید آوای دردت را حـسین گـفت لبیک ای عـموجان آمدم بـهـر دیــدارت شـتـابـان آمــدم آمــدم ای نــور چـشـمـان تـرم یـــادگـــار یـــادگــار مــــادرم ای زخونت گشته صحرا لاله گون دست وپا کمتر بزن درخاک و خون گریم و نالم براین عـمـر کمت سخت میسوزم ز سوز ماتمت ازچه غم غرق ملالت کرده است سمّ اسبان پـایـمالت کرده است دوست دارم همچو گل بویت کنم غرق بوسه روی نیکـویت کنم اشک میگـیـرد ره چـشم مـرا چون روم بی تو بسوی خیمهها جسم پاکت را به خیمه میبرم مـیگـذارم در کــنــار اکـبــرم از فـروغ حُسن نـورانی شدی در منای عـشق قـربـانی شدی زد شرر این غم دل وجان مرا ای وفائی گریه کن زین ماجرا
: امتیاز
|
شهادت قاسم بن الحسن علیه السلام
بر لـبـت غـیـر ثـنـا گـفـتن معبود نبود در صـدای تو بجـز نغـمـۀ داوود نبود سر زدم خیـمه به خیمه ولی اندازۀ تو هرچه گشتم بخدا یک زره و خوود نبود
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت قاسم
چگونه جـسم تو را تابه خـیمهها ببرم تو تـکّـه تکـهای بـاید جـدا جـدا بـبـرم نـشـسـتـهام به کـنـار تـن تو مـیگـریم به فکر رفتهام آخـر چسان تو را ببرم مرا که داغ علیاکبرم زمین زده است نمیشود که تـنت را به روی پـا ببرم اگرچه نیست به دوشم ولی اگرهم بود نمیشد این بـدنـت را روی عـبا ببـرم برای اینکه دگر خردتر از این نشوی تن شکستهات از زیر دست و پا ببرم یتـیـم بـودی و اینها نـوازشت کـردند به زودی این خبرت را به مجتبی ببرم
: امتیاز
|
شهادت قاسم بن الحسن علیه السلام
اعـجـاز مجـتـبـایـی و آقـا شـدی ولـی خود کوه طور هستی و موسی شدی ولی جـای زره کـفـن به تنت کرد تا عـمو رفتی به سوی لشکر و تنها شدی ولی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم علیه السلام قبل از شهادت
پشت خـیـمه قـدمزنـان به دعـا داشـت بـا درگــه خــدا نـجــوا چــــارۀ درد را نـــمــیدانــــم او غریب است من که میدانم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم با سیدالشهدا علیه السلام
چه خوش است رنج و محنت به ره وفا کشیدن چه خوش است ناز جانان همه را به جان خریدن چه خوش است جان سپاری به قدوم چون تو یاری به منای کـربلای تو شها به خون تپـیدن چه غمی ز بی پناهی به حضور چون تو شاهی که خوش آیـدم به راه تو شها بلا کشیدن چه شود اگر عموجان بروم به سوی میدان که خوش است از تو فرمان و زمن به سر دویدن چو غزال مجتبی شد ز میان خیمه بیرون بـشتـاب از پـی آمـد شه دین برای دیـدن چه عمو! چه نوجوانی! چه گلی چه باغبانی به حسن صبا خبر ده که چه جای آرمیدن بشکافت کوفیان را صف و زد به قلب لشکر چه خوش است از غزالی همۀ گرگها رمیدن زند آتـشم به هـر دم، غـم شاهـزاده قاسم بنگر به دست گلچین گل نوشکفته چیدن
: امتیاز
|
شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام
غم در دو چشمش بود و سویش ریخت بر هم یک لحظه ناگه رنگ و رویش ریخت بر هم خیـره شده تنهـا به سوی دشت و گودال یک باره اصلا گفت و گویش ریخت بر هم کـنکـاش میکـرد تا عـمـویش را ببـیـنـد شمشیر آمد جست و جویش ریخت بر هم چشمش به حسرت سوی دارالحرب افتاد در فکر این است آبرویش ریخت بر هم دیــگــر صـــدای نـــالــۀ آقـــا نــیـــامــد عـمـه گـمـانم که گـلـویـش ریخت بر هم دستـش رها شد نـاگـهـان از دست عـمـه رفت بین گودال و سبـویش ریخت برهم گودال تنگ است و عمو هم نیمه جان است او بین مقـتـل با عـمویش ریـخـت بر هم
: امتیاز
|
شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام
بچه شیری ز حرم اشک فشان بیرون زد نوجوانـیِ حـسن، مـاه نشان بیرون زد نسلِ صفّینیِ خورشید وَشان بیرون زد تازه رزمنده که فریاد کشان بیرون زد کـربلا زیر پر و پاش به طوفـان افتاد لـرزه بر قـاطبـۀ لـشگـر عـدوان افتاد حیف شمشیر به دستانِ دلیرش نرسید زِرِهی بر قد و بالای مُنـیـرش نرسید فرصت بدرقۀ جنگ خطیـرش نرسید آب و آئـیـنه به آوای سفـیـرش نـرسید نه زِره بلکه کسی نیست کفن پوش کند فرصتی نیست که لشگر رَجَزش گوش کند از همان دور که آوای صدایش دیـدند قـلب بی واهـمـه و قـدّ رسـایش دیـدند دست تهـدیـد کُـنِ سرعت پـایش دیدند نـقـشـۀ زجـرکُـشِ دوره بـرایش دیدند حیله کردند در آغوش عمویش بکُشند خنجر و تیغ و سنان بر سر و رویش بکِشند ابتکـارِ عـمـلش میـمـنه را ریخت بهم شیـوۀ جـنگیِ او میسره را ریخت بهم قهـرمانـانه غـرور همه را ریخت بهم با عمو گفتنِ خود علقمه را ریخت بهم تا رسید از سرِ گودال صدا کرد عمو تَه گـودال به شهـزاده دعـا کرد عـمو دید گودال پُر از خون و عمو بی حال است بدنش از ستـم شمر چنان پـامال است مقـتل انگار معـطـر ز نـبی و آل است موجی از تیغ و سنان در وسط گودال است بین شمشیر و سنان گم شده بود عبدالله طعـمـۀ هـجـمۀ مـردم شده بود عبدالله نیزه را دید که بوسه ز دهان میگیرد شمر سبقت ز هـجـومِ دگران میگیرد خولی انگـار غنیمت به نهان میگیرد اَخنث از خون خدا رقص کنان میگیرد داغِ این منظرهها سخت گرفتارش کرد مهرِ آغوشِ عمو محرم اسرارش کرد دست او دفـع بـلا کـرد ولـیکـن افـتـاد گرمِ آغوشِ عمو شد، سرش از تن افتاد پـای تا سـر بـدنـش طـعـمۀ آهـن افتاد چـشـم او بر پـدرش در دمِ رفـتن افتاد عاقـبت در تَهِ گـودال شکـارش کردند با سُـم تـازۀ ده اسب مـهـارش کـردنـد
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیه السلام
عـبدالهمـو روح و تن و جـان عـمـویم جـان میـدهم امـروز به دامـان عـمویم دست و سر و رویم همه قربان عمویم شرمنده من از این لب عطشان عمویم در قتلگهم بین که چه خونین بـدنم من سربـاز حـسیـنـم اگر ابن الحـسـنـم من ای عمه ببین خصم که بر سینه نشسته پهـلـوی عـمـو زیر لـگـدها بـشکـستـه آتش شده سـر تا سر این سیـنـۀ خـسته راه نـفـسم را غـم هـجـران تـو بـسـتـه از بیکـسیات غـرق بـلا و محـنم من سربـاز حـسیـنم اگـر ابن الحـسـنـم من دنیا همهاش خوب ولی حیف عمو رفت نامـوس خـدا بهـر اسیـری عـدو رفت وقـتی عـلـم افـتاد می ما ز سبـو رفت انـگـار دلـم هـم قـدم روضـۀ او رفـت در راه حسینابنعـلی جـان فکـنـم من سربـاز حـسیـنم اگـر ابن الحـسـنـم من
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیه السلام
پـرسـتـوی حــریـم کـبــریـایـم کــبــوتـر بــچــۀ آل عــبــایــم نمی ترسم اگر بارد به من تیر که من با تـیـر بـاران آشـنـایـم انا بن المجـتبی، ابن المصائب بـلـی مـردم یـتــیـم مـجـتـبـایـم غـم بابا، غـم عمه، غـم طـشت خــدا دانـد نـمـیسـازد رهـایـم اگر تیغی به دست آرم ببـیـنـند کـه مـن نـوبـاوۀ شـیـر خـدایـم عمو فرماندۀ عشق است و من هم بسیجـیاش به دشت کـربـلایـم دگر رزمنـدهای بـاقـی نـمانـده به غیر از من که یاریاش نمایم بـه قــرآن الـهـی کـوثــرم مـن بـه قـرآن حـسـیـنـی هـل اتـایم عـمـو بـوی پـدر دارد هـمیشه عمو بـوده پـدر عـمـری برایم عمو احساس من را درک میکرد عـمو میداد با رویـش صفـایم عمو در قلب من عمری طپیده عمو داده خـودش درس وفـایم عـمـوی مـهـربانـم جـای بـابـا پـسر میکـرد هـمـواره صدایم خوشم رنگ عمو گیرم در این دشت ز خـون سرخ این دست جدایم خوشم بر سیـنۀ او جان سپارم الـهـی کـن اجـابت این دعـایـم
: امتیاز
|